true
پایگاه خبری جامعه خبر/ مریم مرادی: چند هفته قبل سید هادی کسایی زاده گزارشی از بادیگارد سابق محسن رضایی در دوران جنگ تحمیلی در پایگاه خبری جامعه خبر منتشر کرد. البته این گزارش ۵ سال قبل هم منتشر شده بود اما دیده نشد. تا اینکه یک روز آقای روح الامینی با سید هادی کسایی زاده تماس گرفته و آدرس جانباز را مطالبه می کند که سردبیر می گوید آدرس نمی دهیم خواستید بروید با هم می رویم. پس از چند روز از دفتر محسن رضایی تماس گرفتند و گفتند آماده رفتن هستیم اما خود آقا محسن نیستند و مشاورانش می آیند. وقتی خبر را به خانواده جانباز کاهکش دادیم خوشحال شدند و قرار شد ۸ شب میهمان آنها باشیم.
ما کمی زودتر رفتیم اما تماس گرفتند که ببخشید ترافیک بود نرسیدیم. هر چند ما خجالت کشیدیم اما خانواده جانباز خیلی ناراحت شدند و قرار شد دوستان محسن رضایی فردا به خانه جانباز بروند.
هزار بسته برای ۲۰ هزار تومان
نامش غلامرضا کاهکش است، جانباز و قربانی اعصاب و روان جنگ ایران و عراق، در ۳۳ سالگی با ۴ فرزند، همسر اولش او را ترک می کند سپس با خانمی که ۳ فرزند داشت ازدواج می کند، حالا او و همسرش ۸ فرزند دارند. مشکلات مالی دست از سر آنها بر نداشته است. کاهکش می گوید: همسر بیمارم هر روز هزار بسته درست می کند تا ۲۰ هزار تومان درآمد داشته باشیم، من هم به او کمک میکنم؛ حقوق بنیاد شهید کفاف هزینه های زندگی ما را نمیدهد. نمی خواهیم دستمان جلوی کسی دراز باشد.
هزینه درمان ندارم
حالا بعد از چند سال از آخرین ملاقات، همسر کاهکش از بیماریاش برایمان گفت: به دلیل سرطان، چشم چپم را تخلیه کرده اند، و بعد از دو سال باید پروتز چشمم را عوض کنم تا عفونت نکرده و به مغزم آسیب نزند اما هزینه تعویض پروتز را ندارم.
سپس به اتاق رفته و با دفترچه بیمه و اقساط عقب مانده بانک بیرون آمد. از اینکه به این روز افتادهاند ناراحت بود، دوست داشت برای پسرش عروسی بگیرد، پسری که الان بیکار است و نمی تواند هزینه ازدواجش را تامین کند، می گوید: عروسم مادر ندارد، من هم نتوانستم برایش چیزی بگیرم!
از روی میز تقدیرنامه ای که شهرداری تهران به عنوان همسر نمونه به او داده بود را به ما نشان داد.
دوست داشتند محسن رضایی به دیدار آنها بیاید، به آنها گفتیم فردا با حاج محسن می آییم..
حاج محسن نیامد
وقتی به آنجا رسیدیم ساعت یک ظهر بود، حاج محسن نتوانست به دیدار این جانباز بیاید. دو نفر به نامهای آقای اسدی و آقای کیانی به نمایندگی از ایشان آمده بودند.
همسرش از ابتدای ازدواج و شروع مشکلاتشان میگفت: این زندگی دوم هر دوی ما است، همسرم بعد از متارکه با ۴ فرزند خود به تهران آمد از طریق برادرم با هم آشنا شده و ازدواج کردیم. قول دادیم که سنگ صبور هم باشیم. سال ۸۴ و بعد از اثبات جانبازیاش، آنفاکتوس قلبی و مغزی کرد که تأثیر فراوانی بر مغزش داشت، دکتر گفت این سکته مربوط به موج انفجار جنگ است.
من به همسرم تعهد اخلاقی داده بودم که برای فرزندانت مادری کنم، احساس میکنم که کردم!
با ۸ بچه و همسری مریض مستاجری کشیدم، پول نداشتم اما گفتم غلام چون تو را دوست دارم و به تو و فرزندانمان قول همسری و مادری دادهام، نگران چیزی نباش.
بعد از این قضایا همسرم بهبود پیدا کرد تا اینکه متوجه شدیم که این دفعه من از نظر بینایی مشکل دارم، با تشخیص دکتر سرطان چشم من محرز شد. این سزاوار زحماتی بود که من کشیدم!
کاری برایمان نکردند
خانه قبلی من ۴۳ متر بود، از بنیاد شهید ۱۲ میلیون تومان وام گرفتیم و چون قسط ها را نتوانستیم پرداخت کنیم ۱۲ میلیون تبدیل به ۲۶ میلیون شد. پس از اینکه خبرنگاران به منزل ما آمدند هم هیچ کس کاری برای ما نکرد تا اینکه به واسطه یکی از خیرین وام را تسویه کردیم. به خاطر بچه ها این کار را کردم.
دوباره پیگیر وام شدم تا اینکه قبول کردند ۸۳ میلیون تومان بدهند، الان دریافتی حقوق آقای کاهکش از بنیاد شهید یک میلیون و ۴۰۰ هزار تومان است و از این مقدار ۵۳۰ هزار تومان برای پرداخت اقساط بانک میپردازم، البته ۳ ماه است که نتوانسته ام پولی به بانک پرداخت کنم و به خاطر این موضوع ما را تحت فشار میگذارند:اگر نپردازید خانه را توقیف میکنیم!
اول ماه که میشود دلهره میگیرم که مبادا خانه را از ما بگیرند و ما آواره شویم! همه پول بابت وام و بدهیها تمام میشود، به غلام میگویم حالا چکار کنیم؟! برنج و گوشت نداریم. اینها درد است! به که بگویم حاجی؟
دوست داشتن یعنی تو بچه را باردار نبودی اما با عشق بزرگش میکنی.. یکی از بچهها گفت دانشگاه قبول شدم حالا چکار کنم؟ گفتم من که نمردهام!
من با چشم نابینا در خانه کار میکنم! آقای محسن رضایی و رئیس جمهور کجا هستند؟!
بعد از مرگ من چه کسی از همسر و فرزندانم نگهداری میکند؟
هرچند همه بچه ها ازدواج کرده و مشغول کارند اما مادر و پدر نگران دو فرزند دیگر خود که یکی محصل و دیگری بیکار است، هستند. می گویند ما که درآمدی نداریم اگر خانه را از ما بگیرند چه میشود؟! پسرم مدتی پراید داشت و در آژانس مسافرکشی میکرد اما حالا نمیتوانیم ماشینی تهیه کنیم تا دوباره مشغول به کار شده و بتواند ازدواج کند. دلمان میخواهد شرمنده نوههایمان نباشیم!
من پاسدار بودم
پس از گوش دادن به درد و دل خانواده، نوبت مشاور محسن رضایی بود که از همسر جانباز بپرسد: شما آن زمان که ازدواج کردید چه شغلی داشتید؟ « کارمند سازمان نقشهبرداری کشور بودم که سال ۷۱ خودم را بازخرید کردم»
جو خودمانیتر شده بود، دو نماینده بختیاری و هم زبان جانباز بودند، سپس کمی هم لری حرف زدند. حالا لبخندی بر لب کاهکش نشسته بود شاید در خاطراتش روزهای جبهه را مرور میکرد. دست خود را جلو برد و آلبوم را به آنها نشان داد: اینجا من پاسدار بودم.
عکسها از آزادسازی خرمشهر تا اولین نماینده مسجد سلیمان را نشان میداد اما عکس خودش با حاج محسن در میان آنها نبود، میگفت همه را به دفتر حاجی فرستادم.
چرا استعفا دادید؟
چرا از سپاه استعفا دادید؟!
کاهکش: از سال ۱۳۵۷ در کمیته بودم بعد از آن هم ۷ سال در سپاه خدمت کردم و چون دوست نداشتم درجه بگیرم پس بعد از جنگ استعفا دادم.
سپس همه مدارکی که اثبات میکرد این جانباز در سپاه بوده را به نمایندگان دادند تا شاید حاج محسن بتواند گرهای از مشکلات آنها باز کند. شاید پسرش بر سر زندگی خود رفته و مادر درمان شود!
هدیهای به خانواده و قولهایی دادند، قرار شد محسن رضایی هم به دیدارشان بیاید.
هنگام خداحافظی از آنها پرسیدم کمکی به درمان مادر میشود؟ گفتند: «توجه میکنیم، ان شاءالله… »
اخبار روز را با جامعه خبر بخوانید./
true
true
https://www.jamehnews.com/?p=129381
true
true